جدول جو
جدول جو

معنی پیل قدم - جستجوی لغت در جدول جو

پیل قدم
(قَ دَ)
پیل گام. که چون فیل تواند گام برداشت. که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود:
برق جه، بادگذر، یوزدو و کوه قرار
شیردل، پیل قدم، گورتک، آهوپرواز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
پیل قدم
آنکه چون فیل گام تواند برداشت کسی که مانند فیل راه رود پیل گام: برق جه باد گذر یوز دو و کوه قرار شیر دل پیل قدم گورتک آهو پرواز. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پال دم
تصویر پال دم
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، رانکی، قشقون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش قدم
تصویر پیش قدم
کسی که جلوتر از دیگری به راهی برود یا به کاری اقدام کند، پیش گام
فرهنگ فارسی عمید
پیل قدم، دارای قدمی چون فیل:
گورساق و شیرزهره، یوزتاز و غرم تک
پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی،
منوچهری،
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
پیل گام و سیل برّ و شخ نورد و راهجوی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی که چون پیل دارد از دلیری. شجاع، دلیر:
ملک پیل دل پیلتن پیل نشین
بوسعید بن ابی القاسم بن ناصردین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
مرکّب از: بی + قدم، بیگام.
- دم بی قدم، گفتار بدون کردار. سخن بی عمل. حرف بدون اقدام:
بمعنی توان کرد دعوی درست
دم بی قدم تکیه گاهیست سست.
سعدی.
، لاکتاب. بی دین. مشرک، در تداول عامه و لوطیان، دشنام گونه ای است بمعنی کافر، بی دین. (یادداشت مؤلف)، رجوع به کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد، آنکه بر دیگران سابقۀ دوستی و خدمتگزاری دارد، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
پیل قدم. (فرهنگ فارسی معین). پیل گام. که چون فیل راه رود و چون فیل گام نهد
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
که قدمی چون میخ کوفته بر جایی پا بر جای دارد، کسی که نمی تواند حرکت کند. (یادداشت لغت نامه) ، لنگ و پاشکسته که نمی تواند راه رود. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که پاشکسته به کنجی نشسته باشد و به جایی نرود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کلان شرم (زن)
لغت نامه دهخدا
به رنگ پیل، پیل گون، دارای رنگی چون رنگ فیل، پیل رنگ
لغت نامه دهخدا
آنک دلی مانند پیل دارد شجاع دلیر: ملک پیل دال پیلتن پیل نشین بو سعیدبن ابوالقاسم بن ناصردین... (منوچهری) توضیح در دیوان (منوچهری) شید دل آمده (بجای: پیل دل)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نخست بکاری در آید مقدم سابق، آنکه بر دیگران سابقه دوستی و خدمتگزاری دارد، (فتوت) بزرگ قوم کبیر شیخ پدر مقدم قاید راس الحزب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخ قدم
تصویر میخ قدم
کسی که پایش شکسته و نتواند بجایی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل شرم
تصویر پیل شرم
زنی که شرم بزرگ دارد زنی که آلت وی کلان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل فام
تصویر پیل فام
برنگ پیل پیلگون پیل رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دارای فدی چون فیل پیل قدم: گور ساق و شیر زهره یوز تاز و غرم تگ پیل گام و گرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قدمی
تصویر پیش قدمی
پیشگامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلقدم
تصویر پیلقدم
پیلگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیل قدم
تصویر فیل قدم
پیلگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قدم
تصویر پیش قدم
کسی که زود تر از دیگران بکاری اقدام کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قدم
تصویر پیش قدم
((قَ دَ))
آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل سم
تصویر پیل سم
((سُ))
سم ستبر و درشت و محکم، اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد
فرهنگ فارسی معین
پیشاهنگ، پیشتاز، پیشرو، پیشگام، سابق، مقدم
متضاد: دنباله رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مزرعه ای در شمال بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش روی، پیشبرد
دیکشنری اردو به فارسی